معنی نابود و فاسد

حل جدول

نابود و فاسد

تباه


فاسد

تباهکار

واژه پیشنهادی

نابود

نابود = تباه

لغت نامه دهخدا

فاسد

فاسد. [س ِ] (ع ص) تبه. (منتهی الارب). معیوب. تبه. خراب. (ناظم الاطباء):
بس ای خاقانی از سودای فاسد
که شیطان میکند تلقین سودا.
خاقانی.
رجوع به فساد و ترکیبات فاسد شود.
|| زبون. || گندیده. گمراه. || سرکش و شریر. || ناچیز. || باطل. || سست و بیقوّت. || معطل. (ناظم الاطباء).


نابود

نابود. (ص مرکب) معدوم. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام). ناپیدا. نیست. آنکه هرگز موجود نمی شود. (ناظم الاطباء).فانی. (نظام). || مفلس. نابودمند. (آنندراج) (انجمن آرا) (از شعوری). مفلس. پریشان شده. (برهان). نادار. (ناظم الاطباء). تهیدست. رجوع به نابودمند شود. || (مص مرخم) عدم. (شعوری). مقابل بود به معنی وجود و هستی. نابودن. نیستی:
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی انگاشت.
سنائی.
از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان.
خاقانی.
|| (اِ مرکب) کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان: گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی). || نابودن. فقر. تهیدستی. ناداری. افلاس. بی چیزی. بینوائی:
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود.
نظامی.
بود و نابود جهانم نکند رنجه روان
فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش.
؟
|| ویران شده. (ناظم الاطباء).


نیست و نابود

نیست و نابود. [ت ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) به کلی از میان رفته. (یادداشت مؤلف). معدوم.
- نیست و نابود شدن، به کلی از میان بشدن. (یادداشت مؤلف).
- نیست و نابود کردن، یک باره و به کلی معدوم کردن و از بین بردن.


بود و نابود

بود و نابود. [دُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) وجود و عدم. || دارایی و تنگدستی و غنا و فقر. || هر چیز موجود و حاضر. || هر چیز آینده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).


نابود شده

نابود شده. [ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) معدوم. از بین رفته. تباه شده. نابود. رجوع به نابود و نابوده شود.

فرهنگ عمید

فاسد

غیرقابل استفاده، گندیده، عفونت‌کرده: شیر فاسد، دندان فاسد،
فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد،
(اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می‌کند، منحرف،
معیوب،
[قدیمی] نادرست، باطل،
* فاسد شدن: (مصدر لازم)
تباه شدن،
منحرف شدن،
گندیدن،
[قدیمی] باطل شدن
* فاسد کردن: (مصدر متعدی)
تباه کردن،
منحرف کردن،
معیوب کردن،
پوساندن،

فارسی به عربی

فاسد

خلیع، شریر، عدیم الاخلاق، فاسد، فاسق، ماء آسن، متعفن

عربی به فارسی

فاسد

فاسد کردن , خراب کردن , فاسد , ترشیده , بو گرفته , باد خورده , نامطبوع , متعفن , پر زور وکهنه (مثل ابجو) , کهنه , بیات , مانده , بوی ناگرفته , مبتذل , بیات کردن , تازگی وطراوت چیزی را از بین بردن , مبتذل کردن , خفه , دلتنگ کننده , اوقات تلخ , مغرور , محافظه کار , بد اخم , لجوج

اصلا ح ناپذیر , بهبودی ناپذیر , درست نشدنی

فرهنگ معین

فاسد

ضایع، خراب، پوسیده، گندیده، پوچ، بی اثر، بد - خُلق، در فارسی به معنی زن بدکاره. [خوانش: (س) [ع.] (ص.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فاسد

پوسیده، تباه

کلمات بیگانه به فارسی

فاسد

تباه

معادل ابجد

نابود و فاسد

214

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری